×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

خدایا شکرت

 

امشب رفتيم مجلس عروسي يکي ازدوستان

چيزي ديدم که باعث شد بهم بريزم

دوست دوران دبستانم شبنم... دوست صميميم... کسي که يادمه هر چند وق ي بار ميرفتم خونشون تا با هم درسا رو بخونيم و بعدش بازي کنيم... يه آبجي کوچيکم داشت که امشب ديدمش، بزرگ شده بود

جفتشون بزرگ شده بودن... بيشتر از من بزرگ شده بودن... چون سختي ديده بودن... اما مقاومت کرده بودن از ديدنش فوق العاده خوشحال شدم اما شبنم خدمه تالار شده بود... با مادر و خواهر کوچيکش...

و من... مني که خرجمو بابام ميده و هر چي خواستمو از بهتريناش داشتم، چقد به خدا، به زندگي غر زدم... چقد به چيزاي کوچيک و مسخره گفتم مشکل...!!!

خدايا... مَشتي دمت گرم فهميدم من ناشکرم... اما بي معرفت چرا اينجوري بهم نشون دادي... چرا با دوست صميميم بهم نشون دادي... چرا اون مث من زندگيش راحت نيس...؟ خدايا تو بزرگي... تو ميتوني... قدرت داري... به همه کمک کن

به شبنم و آبجي کوچيکش که هم درس ميخوندن هم کار ميکردن... خدايا به مامانشون کمک کن تا واسه يه ذره پول بيشتر مجبور نشه از بچه هاش کمک بگيره... که وقتي دخترش چندبار يه وسيله رو جا به جا کرد نگران کمر دخترش نباشه... نگران زانوهاش نباشه...

خدايا من مخلصتم خودت هوا همه رو داشته باش

جمعه 1 اسفند 1393 - 5:01:25 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
آمار وبلاگ

15563 بازدید

5 بازدید امروز

2 بازدید دیروز

45 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements